نقل است که کسی حاتم اصم رحمه الله را به منزل دعوت نمود. حاتم گفت: مرا عادت نیست به مهمانی رفتن.
مرد اصرار کرد. حاتم گفت: اگر اجابت کنم. سه کار باید انجام دهی. گفت: بکنم.
گفت: آنجا نشینم که من خواهم، و آن کنی که من خواهم، و آن خورم که من خواهم.
گفت: قبول. پس رفت وبه منزل وی در آمد پس درپایین بنشست گفتند : اینجا نه جای تست گفت شرط کرده ام که آنجا نشینم که من خواهم
چون سفره بنهادند حاتم جوین از آستین بیرون کرد و خوردن گرفت. گفت: یا شیخ از طعام ما چیزی بخور.
گفت: شرط کرده ام که آن خورم که من خواهم.
چون ازمیهمانی فارغ شدند حاتم گفت: آن سه پایه را در آتش بگذار تا سرخ شود.
مرد چنان کرد.
حاتم برخاست و پای بر سه پایه نهاد و گفت: ی نان خوردم. و بگذشت.
و گفت: اگر شما میدانید که پل صراط حق است و دوزخ حق است و از هر چه دردنیا کرده اید بر آن صراط ازشما بپرسند تصورکنید که این سه پایه آن صراط است، پای بر آنجا نهید و هر چه امروز در این دعوت بخوردید حساب به من بدهید.
گفتند: یا حاتم!ما را طاقت آن نباشدکه براین سه پایه آتشین بگذریم.
حاتم گفت: پس فردا چگونه طاقت خواهید داشت که از هر چه در دنیاکرده ایدو خورده از همه باز پرسند چنانکه فرموده:«وَ لَتُسْئَلُنَّ یَومَئِذٍ عَنِ النَّعیم» چه پاسخ دارید؟
حاضران دراندیشه ماندندو
آن دعوت بر همه ماتم شد.
درباره این سایت